مقاله ای از استاد داوود شهیدی درباره کامبیز درم بخش
فرازهائی از آشنائی من با کامبیز های دوست داشتنی
از: داوود شهیدی
× من با کامبیزهای دوست داشتنی، آشنائی های دور و دیر دارم و می افزایم که آنچنان و آن قدر دور و دیر که می رود و می رسد و خود را باز می گسترد به زمان های بعد و یا خیلی قبل از تولد کامبیز... و آری، زیرا این تخیل من است که در او و کارهای او راهبر و راهنما و راهگشا است و به ناگزیر، منعکس است در آشنائی ما و تصورات ناشی از آن.
× دنیای نوه ها و نتیجه های سرزنده و بازیگوش و مادربزرگ های قصه گو که پیر و لرزان و اما چابک و چالاک دارند با این شیطانک ها و وروجک های آتش به جان گرفته و جوونم مرگ نشی الهی ها، در هزارتوی خاطره به تعقیب و گریز مشغول اند.
و اما کامبیز یک خط می کشد و این خط، یک مثال از گوشه و کناری از یک طناب بلند است و او تمام این "وروجک" ها را برآن در تعادل می روند روی کاغذ ها و می دوند توی یک قاب و جاخوش می کنند و می شوند یک تند دست آکروباتیک و کارتونیک.
× باز مکرر می کنم که کار او خیلی زیاد، درست مثل بندبازی است که روی طناب بلند در صدد خلق یک جور تعادل است، حتی اگر: طناب روی زمین قرار دارد، یا طناب خیلی بالا و در ارتفاع سرگیجه آور است. یا طناب درست زیر پوسته سخت و خاکستری
و یا سیاه چون قیر آسفالت جاده ها است. طناب خیلی عمیق در ته زمین سخت بی نفوذ، اسیر است. طناب حتی آغشته است به سریشم دردسر ساز چسبناک و یا آغشته به یک روغن گریس بویناک بی حس و بی درد و یا حتی از آن هم بی شرمانه لغزنده تر!
و اگر طناب نخ ابریشم است و یا حساس است مثل یک عصب. و یا اگر طناب یک سیم خاردار است. ویا یک کابل الکتریکی است، این طناب. ویا سیم برق فشارقوی است و ما حتی سیم تلفن راه دور ... طناب، یک بازیگر است و بازی ساز درست و تمام است.
و او آن طناب را، مثل یک خط ، گاهی با خط کش می کشد، درست و دقیق و بی انتها، و سبک و روحواره بر آن می پرد و بازی را آغاز می کند: کامبیز دوست داشتنی!
حال:
در ریتم و ضرباهنگ گاه و بی گاه چکمه ها و پوتین های رژیم درگذشتهء دهه پنجاه، او مابین دو عرصهء کار "بدون شرح نمایشگاهی" و کار "با شرح اجتماعی گرا" همراه با مخاطب همه فهم و کار ژورنالیست، و بازهم او با کارهای باشرح این بار کمرنگ و اندک با قرارگیری روی مفهوم جامعه سالار، به سمت کارهای بدون شرح و رابطه دار و همرای با روشنفکری، ... به جست و خیز همراه با کسب توازن می پردازد و تا ...
بزنگاه تاریخی پنجاه و شش و هفت هشت، و در انفجار فریاد های در بهار آزادی جای شهداء خالی ... و یا آزادی قلم و آزادی زندانی سیاسی و ... او در همان کار بدون شرح هم، مورد های حساس اجتماعی و سیاسی را خیلی هم متعادل تر و هم جهنده تر و تند و تیز تر، تجربه کرد و انجام داد.
× و اما یا شاید، طناب روی یک زمین پراز تردد مثل یک خیابان و میدان است و یا حتی وسط پیست اسب دوانی است.
یا روی باند فرودگاه که هر ثانیه هواپیماهای ماوراء صوت با هزاران مسافر شناسنامه به دست، به سوی و جهت های دور و بی نشان درپروازند.
طناب گسترده بر عرصهء سرمازده غربت که خیلی جاها و مکان ها و خیلی گاه ها و زمان ها، فضای بیرون طناب از سطح روی آن، بسیار لغزنده تر است. و تا آن جا که آنقدر نازک تر و موی واره و حتی از آنهم تیزتر و برنده تر که چون اسطورهء پل سراط، چون تیغ می برد و می خراشد و روح زخمی گم و منزوی و تبعید شده را زخم می زند و پاره می کند.
× و او یک خردسال دوست داشتنی است. زیرا:
هیچ چیز کسالت بارتر از بزرگسال نیست، آنهم استاد و دانشمند با آن وزن و هیبت متحجر و مومیائی شده!
او حتمآ سقوط می کند به یک چاه عمیق، خیلی عمیق تر از آن عمق و ژرفا در زمینی که او دارد در آن به بندبازی ادامه می دهد.
او سقوط می کند، یک سقوط سیاه، سیاه مثل مینیاتور های سیاه که روزی و روزگاری آنها را طراحی می کرد و به چاپ می رسانید.
ولی او سبک و پروانه آسا است و اینک پرده بازهم بالا می رود... و او چون قلم می رقصد.
× من حاضرم که بندبازی او را همواره و هرگز، ببینم و تماشا کنم...
اگر قرار باشد با عصا روی آن تعادل را حفظ کند و یا با صندلی چرخ دار، جلو و عقب برود ...
چه شعف ناک و چه حیرت انگیز!
"پایان "